بوی عطر...



 خدایا . از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم . من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ، معنایش این نیست که تنهایم . معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت . با تو تنهایی معنا ندارد ! مانده ام تو را نداشتم چه میکردم .! ❤️

دوستت دارم ، خدای خوب من

#دکتر_چمران


 خدایا . از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم . من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ، معنایش این نیست که تنهایم . معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت . با تو تنهایی معنا ندارد ! مانده ام تو را نداشتم چه میکردم .! ❤️

دوستت دارم ، خدای خوب من

#دکتر_چمران


ما آدم‌ها خوب بلدیم بعد از شنیدن داستان زندگی دیگران بگوییم: " اگر من بودم هرگز این کار را نمی‌کردم " غافل از آنکه یکی از بازی های زندگی این است که آدمی را با  همان " هرگزِ با اطمینان " پرت کند وسط همان داستان و مشغولِ همان عمل نکوهش شده! یادمان باشد قصه های زندگی تکراری‌اند، فقط جای شخصیت‌ها عوض می‌شوند و آنکه با تعصبی کورکورانه پیش می‌رود سقوطی عمیق‌تر دارد


وقتی ازم می‌پرسن بینِ کسی که دوستت داره و کسی که دوستش داری کدوم‌رو انتخاب می‌کنی یکم این پا و اون پا می‌کنم و با بی میلی میگم کسی که دوستش دارم. ولی هم من می‌دونم و هم بقیه می‌دونن که بودن با آدمی که دوستش داری و دوستت نداره مرگه، موندن با کسی که دوستت داره و دوستش نداری هم مرگه. بین مرگ و مرگ نباید دنبالِ زندگی گشت!



یه وقتا یه مریضی میاد سراغمون و ضعیفمون میکنه! اما بعدش که حالمون خوب شد میبینیم به بهانه همون مریضی لاغر شدیم و لباسایی که گوشه کمد و کشو خاک میخوردن و حسرت پوشیدنشون به دلمون بود، میشه اندازه تنمون؟ میخوام بگم گاهی‌ام غصه‌ها میان، ضعیفت میکنن، لاغرت میکنن، تا قد آغوش اونی بشی که قراره بیاد و با بودنش غصه‌هاتو بگیره! جدا از اینکه خدا دردو داد که تو درمونم شی، ضعیفم کرد که تو قدرتم شی! نگران من نباش! حال من خوب باشه با توئه. بدم باشه تو خوبش میکنی!

#نیستی حالم خ ر ا ب ه


 بهش گفتم یار جان؟؟ 

گفت :چیه؟؟!!

الحمدلله که بله و جانم و اینا بلد نیس 

گفتم:بیا ماشین و بزاریم‌پایین و پیاده بریم بالا

 نگام کرد و گفت:ک برسیم بالا غرات شروع بشه ک مُردم از بس راه رفتم.؟ 

نگاش کردم و گفتم بزار بریم غر نمیزنم‌. نشست ب فک کردن و گفت پاشو بریم میدونم کم میاری اگه غر بزنی بار آخرته که اینجارو میبینی. 

دلم رفت واسه تهدیدش میشناسه منوتنبلی و خستگی راه رفتن زیادمو 

پا به پام اومد غرامو شنید ولی دم نزد.فقط هر از گاهی ی نفس عمیق می کشید ک بتونه اعصابشو کنترل کنه. اوج خستگیشم اونجا شد ک گفت بارآخرمه به حرف ی بچه راه اومدم

 بالا ک رسیدیم تو دلم خندیدم و گفتم اینجوری تونستم بیشتر نیگات کنم.


دلت را به دلِ خیابان بزن با بیخیالیِ جاده همراه شو .

 فراموش کن روزهایت چطور گذشت ، 

مهم نیست قرار است چه اتفاقاتی بیفتد ، 

و مهم نیست چقدر مشغله رویِ هم تلنبار شده

 روزهایِ رفته را به بادِ فراموشی بسپار

 و روزهایِ نیامده را به خدا . 

چای ات را کمی آرام تر و سرخوش تر از همیشه بنوش ،

 جوری که سقفِ دنیا هم اگر ریخت ؛ 

آب در دلِ لحظه هایت تکان نخورَد . 

آدم نیاز دارد گاهی عینِ خیالش نباشد .

 آدم نیاز دارد برای یک روز هم که شده ؛ 

به خاطرِ خودش نفس بکشد .


انقده تعداد آدمای سواستفاده گر زیاده؟؟

انقدر که از لطف و حرمت نگه داشتن تو و بزرگتر کوچیکتری و احترامت سواستفاده میکنن؟؟

این همه پررویی از کجا میاد؟؟بگید مام بخریم!

کی این همه بیشعوری و یاد گرفتید؟؟

بلکه بعد این همه وقت یذره ام ما یاد بگیریم. بزنیم تو خط بی حرمتی و بیشعوری.


از من می شنوی؟!

هر آدمی باس یه خونه پاستیلی داشته باشه وسط ابرا 

 از اونا که وقتی خسته ای و دلت گرفته

 پاشی بری داخلش و ی تیکه پاستیل بخوری،

 ازپنجره اش زُل بزنی به آدمای اون و پایین 

 طعم شیرینش خوشی بده به دل و ذهنت

فک کنی و ببینی چه مسیری و طی کردی کجا وایسادی!

چه سختیایی کشیدی و چه خوشیا نشسته به دل و جونت

اونوقت که دلت قرص شد از درستی مسیری که اومدی بلند بشی و ادامه بدی.

خونه رویایی من یه خونه پاستیلی !همین قدر زرد و آسمونش به همین صافی و آبی پر ابرای سفید پنبه ای

خونه ی رویایی شما چه شکلیه؟؟؟



این روزا وقتی وارد اپیلیکشن اینستاگرام میشم  حس های عقب موندگی و از دست دادن فرصت ها خیلی میاد سراغم.
از کتاب های نخونده،کافه های نرفته،مسافرتهای دور و نزدیک نرفته،آرزوهای نرسیده،عشق ونیمه گمشده پیدا نکرده،دوستهای ندیده ،غذاهای نخورده و. 
انقدر حالم بد میشه که حس میکنم از تموم مردم دنیا عقبم و یه حس شکست بدی دارم.
دلم میخواد زندگی بره روی سرعت کم و من وقت پیداکنم واسه تمرکزکردن و کم کردن استرس القا شده
اما میخوام اینو بگم اگه شمام اینطورید و آدمای اطرافتون ابن حس و بهتون میدن اینو یادتون باشه زندگیا فرق داره،آدنا باهم فرق دارن،سلایق و علایق متفاوتن.زندگیا رو مقایسه نکنید.شما نمیدونید اون افراد چجوری مسیر و طی کردن و رسیدن به چیزای ک حواستن و حالا دارن به شما نشون مید.
لپ(لب)کلام وسط این شلوعیا و استرسا و حسا حواستون به خود خودتون باشه به این که چی دوست دارید و حال دلتون با چی خوشه.


 اسفند

 هر چه سرد، هرچه سخت اما در پی اش بهاری هست

 درست مثل زندگی که روزهای سختش هرچه طاقت فرسا اما در گذر است

. آدم ها می آیند با خودشان شوق می آورند، 

امید و رشته های نازک دلبستگی رشته ها که طنابی ضخیم شد

 از ترس به دام افتادن میروند از آنها کوله باری می ماند پر خاطره

 و دلبستگانی که در خاطره ها جا می مانند.

 فراموشی گره کوری ست که به دست زمان باز میشود

 اسفندِ رابطه ات در گذر است

 خاطره ها را دَرس کن و بهار را با حال دیگری آغاز کن

 #پریسا_زابلی_پور


این مطلب پاک شده
یادم نیس چی نوشتم هر چی بود برای اون لحظه و حرف همون ثانیه هابود
من میگم آدما باید یه جای خاص داشته باشن
یه جایی که هروقت خسته شدن یا دلگیر برن داخلش و واسه خود خودشون باشن.
این جای خاص برای من یه خونه اس یه خونه  پاستیلی وسط ابرا 
اینم عکس خونه من



این روزا دارم عمیق تر به خودم فکر میکنم 

الانی که ۶ماه از تولدم گذشته؛

.من کلا به فکر کردن مشکل دارم زیاد که فک میکنم مغزم هنگ میکنه وعملا جای راه حل بیشتر گم‌میشم و کلافه.

بماند

به این فکر میکنم چطور باید دست ازسرعالی بودن بردارم ،چجوری بیخیال گرفتن تصمیمای بی عیب بشم ،چیکار کنم انتظاراتم‌از خودم کم بشه!!!

تو حال زندگی کنم و دست ازسرگذشته بردارم

متاسفانه یا خوشبختانه من تو گذشته ام زندگی میکنم‍♀️

حالا ۶ماه وقت هست تا قبل فوت شمع تولدم از لحظه هام لذت ببرم به گذشته سفر نکنم و نگران آینده نیومده نباشم

اینم بمونه اینجا به عشق اومدن بهاری که


‍ امسال هم دارد نفس های آخرش را میزند. بعضی هایمان پارسال همین روزها جزو خوشبخت ترین آدمها بودیم و حالا . و برعکس بعضی هایمان پارسال همین موقع، شاید در رویاهایمان هم تصور این همه احساس خوب که اکنون داریم را نمی کردیم . و زندگی همین است . یک نمودار سینوسی از احساس خوشبختی در ما . چه بسا که سال دیگر این موقع ما این سالی که در راه است را بهترین سال زندگیمان بنامیم .


 چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو  ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همیشه منتظرش مانده ایم. ــ دوست داشتن تو  عیدی اول فروردین است. کاش همیشه عید بود. کاش همیشه تو را عیدی می گرفتم. تو را دوست دارم زمین از چرخیدن می ماند. و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند. تو را دوست دارم. سیب ها  همه ی فصل ها به شکوفه می نشینند. چلچله ها کوچ نمی کنند. وقتی تو را دوست دارم دختر کوچک آسمانم هنوز.

اولین پست ۹۸مون


فک میگردم اول سالم با مسافرت شروع بشه  و بتونم بعد ۶ ماه گذروندن ی سری تغییرات استراحت خوبی داشته باشم

اما خب نداشتن خانواده اهل مسافرت که برای رفتن نیاز به ی سری شرایط و فاکتورای خاص دارن و اوضاع جوی منطقه مورد نظر همه چیو عوض کرد انقدر ک بعد گذشت ده روز همچنان خونه ایم.به ته مونده تعطیلاتم امیدی نیس.از دو صفحه برنامه چیده شده ام فقط به یک سوم برنامه ها رسیدم اونم با غر و عدم رضایت‍♀️

ب نظرم آدما مثل آب میمونن؛ بمونن راکد میشن و میگندن همونه که باید سفر برن، کار کنن، فعالیت کنن واِلا میگندن.

اولین تعطیلات ۹۸ این و خوب حس کردم

با همه اینا حالا اونی که آمادگی تموم شدن تعطیلات و نداره کیه؟؟



یادتونه گفتم:یه خونه پاستلی دارم وسط ابرا؟؟؟

الان همونجام با یه دندون درد یک هفته ای!!،ی عالمه فکر و خیال از تنظیم خواب به ساعت ۷ واسه از خواب نپریدن و خراب نشدن روز، تعادل بین درس و کار و دوست و خانواده  تا ریختن ی برنامه ۱۵ روزه کمی مشخص برای اینکه حداقل دستم بیاد تو این چتد روز چیکاره ام و

این ۱۵ روز ک گذشت ‍♀️

عاشق برنامه ریزیم و تا حالا ی بارم همشو با موفقیت تموم نکردم

شما چه میکنید ک انقدر بابرنامه پیش میرید؟من ک‌ول معطلم بس ک اتفاق خارج از برنامه پیش میاد.

شما ۱۵ روز بعدی و چیکاره اید؟

من ک سرکار و درس و مقابله با یکی از ترسامم.



 چقدر دوست داشتن تو خوب است. دوست داشتن تو  ماهی قرمز هیچ سفره هفت سینی نیست. دوست داشتن تو عین ساعت تحویل سال است. ــ همیشه منتظرش مانده ایم. ــ دوست داشتن تو  عیدی اول فروردین است. کاش همیشه عید بود. کاش همیشه تو را عیدی می گرفتم. تو را دوست دارم زمین از چرخیدن می ماند. و خورشید فراموش می کند که باید غروب کند. تو را دوست دارم. سیب ها  همه ی فصل ها به شکوفه می نشینند. چلچله ها کوچ نمی کنند. وقتی تو را دوست دارم دختر کوچک آسمانم هنوز.

اولین پست ۹۸مون


میدونی

ادما بعضی وقتا نیاز به همراه دارن اونوقتی ک میگن تنهایی میخوان از پس کارشون بر بیان ی جایی پشت صحنه همراه میخوان

یکی ک دل قرص کنه ! اونی ک عمری ب هواش نشستن بشه تطمئن القلوبشون

ولی خب این آدما ی جاهایی نیستن ن که نباشنا نه  نمیخوان که باشن

میخوام داد بزنم بگم میشنوی باااش


میگم شازده به نظرت یکی رو دوست داشته باشی بهتره یا یکی دوستت داشته باشه؟ میگه یکی رو دوست داشته باشی و نتونی بگی بدتره یا یکی دوستت داشته باشه و نتونه بگه؟ میگم ای منفی باف. نتونی چیه؟ اینا همش اداست، اگه یکی رو بخوای باید بگی. میگه تو گفتی؟ میگم نه بابا من کسی رو دوست ندارم که. میگه داری. میگم نه، کو؟ میخنده. 

حمید_سلیمی


چیزی که آدم رو پیر می‌کنه، گذر زمان نیست، حرف نزدنه. مگه آدم چقدر می‌تونه حرف رو حرف بذاره و بریزه توی خودش؟ کلمه روی کلمه بچینه و شهر و کوچه‌هاش رو بالا پایین کنه؟ آدم هر چقدر صبور، هر چقدر توو دار، یه جایی بالاخره کم میاره. یه جایی می‌بینی خسته‌ای از این خودت و خودت بودن، از این بی‌شنونده بودن. مثل آدم در حال سقوط، دست می‌ندازی که فقط پیداش کنی. در حد دو کلمه. در حد یه سلام و خداحافظی ساده، در حد اینکه فقط به خودت قوت قلب بدی که آروم باش، یکی هست. اینکه مثل اسپند روی آتیشی، اینکه آدم به آدم خیابونا رو می‌گردی تا پیداش کنی، یعنی حرف داری، حرف. توی زندگی هر آدمی، باید کسی باشه تا حرفایی که دلت نمی‌خواد دیگران بدونن رو بهش بگی. کسی که خیلی مهم نباشه کیه و کجاس. فقط و فقط بودنش مهم باشه. باید کسی باشه که بهش بگی: یه لحظه صبر کن، منو ببین. هیچی نگو، هیچی. فقط به من گوش کن. باهات حرف دارم، حرف.» حرف نزدن، آدم رو پیر می‌کنه.


با یه لیوان چای عطردار هلو توی تاریکی تکیه دام به میز محل کارم و دارم به بهار پشت در شیشه ای خیابون نگاه میکنم هر چی بیشتر میگذره بیشتر تو خودم گم میشم

آروم وایسادم و دارم این ۶ماهی که گذشت و میبینم 

پیش خودم میگفتم تو این ۶ماه انقدرر تغییرای محسوس میبینم ک بیا و ببین

 اما حالا.همه چی کند پیش میره  ولی روزا دارن میدووَن و منمنم هیچی 

پیش خودم میگم بابا مگه الکیه؟ یهو همه چی‌بشه گل و بلبل؟!!! 

 همون قدری ک طول کشید تا عوضش کنی، زمان میبره تا خودی نشون بده

 واسه چی انقد حرص میخوری؟؟؟!!

یهو به خودم  میام و میگم دهنتو ببند، صبر کن .

آره صبر  انگاری باید صبر کنم.



یه سریا فک میکنن میفهمن اما  نَفَهمَن.
چه اصراری دارن چیزی که فک میکنن خیلی درسته رو تو زندگی یکی دیگه پیاده کنن.
در صورتی که تو زندگی خودشون موندن.
دست بردارید از این دخالتااااا 
جمله به من چه /به توچه خیلی به درد این آدما میخوره.
#یک عدد عصبانی.

امروز فهمیدم یکی از همکارا میخوادآخر اردیبهشت کلاسشو جا بجا کنه یا صب بیاد یا بعداز ظهر 

اگه بعدازظهر باشه  من تنها میشم و از طرفی بازم همه چی بلاتکلیف و بهم ریخته میشه.

بلاتکلیفی برام آزار دهندس تغییر پشت سر هم کلافه ام‌میکنه و سر این کلاف از دستم در میره قلبمو غصه پر میکنه و عدم اطمینان از وضعیت روحم و غمگین.

دعا کنید صبحا بیاد


حال خرابم را دیشب برایتان نوشتم

تا صبح گریه کردم و اشک ریختم 

دم دمای صبح اشک هایم که خشک شد دلم هم آرام گرفت دیگر حرفی برای زدن به خودم و خالقم نداشتم  گویا دریچه اشک ها و حرف هایم به هم متصل هستند.

بماند

در راستای قوی و ضعیف تر شدنم برای من باعث قوی شدنم بود

آنقدر به حرفها فکر کردم و مرور که دیگر توانی برایم نماند 

اما خوشحالم یاد گرفتم از هیچ چیز و هیچ کس انتظاری نداشته باشم نه از همکاران نه دوستان و نه خانواده 

مهری بود از لطفشان بوده و نبود هم نبوده دیگر

از من به شما نصحیت از هیچ کس انتظار نداشته باشید که خانه خراب میشوید‌


شده یه شبیت بشه جزو بدترین شبای زندگیت

از اونایی که تا صبح گریه میکنی و نمیدونی اشکات قویت میکنه یا ضعیف نمیدونی حالتو آروم میکنه یا بدتر

هیچ وقت شده نتونی جلواشکاتو بگیری و همیشه تو اولین حرف روی پهنای صورت جاری بشن 

حالت بد باشه انقد خراب که شاید بشه گفت تا اخر عمر یادت نمیره

نمیره چون عزیزترینت باعث تحقیر ناخواستت شد باعث خجالت و دل شکستگیت

کاری که تو سعی کردی در کمال پاکی و حفظ آبرو انجام بدی ولی یکی با مسخره کردنش  تمام ساخته هاتو ویرون کنه

ادما با یه حرفم نابود میشن میشکنن، خورد میشن ،بار کلمات خیلی زیاده هیچ کس نمیدونه با حرفی که میزنه چه طوفانی تو دل طرف برپا میکنه

آدمارو آروم کنید بهشون اعتماد به نفس بدید حالشونو خوب کنید دلشوند قرص کنید آدمای الان خیلی بیشتر به حرفای خوب نیاز دارن 

با حرفاتون شخصیت هیچ جوونی و خورد نکنید

شاید تیکه هاش هیچ وقت کنار هم چیده نشد 



یک هفته ای میشه که کلا مسیرم به سمت دندون پزشکی ‍♀️‍♀️

الانم با یه دندون عصب کشی شده و تحمل درد یک دندون عقل کشیده شده  دارم به پر کردگی و کشیدنای بعدی فکر میکنم و هربار به طرز فجیعی یه خودم بد و بیراه میگم که چرا انقدر دیر  و بعد از درد دندان رفتم دندانپزشکی‌‌؟؟؟؟؟؟؟!!!

#قابل ذکره که وی سه تا از دندان های عقلش بطور کامل رشد کرده بدون اینکه متوحهش بشه و همین باعث خرابی دندونای دیگه شده.

این جانب به خاطر مراجعه دیر به دندان پزشکی بسیار نادم و پشیمان است.

دردش پس کی اروم میشه؟؟؟


اگه قرار به انتخاب بود

من اونی بودم که همیشه مواظب خودشه

اونی که همه جا برندس

اونی که پولش از پارو بالا میره و حساب و کتاب جیبیش کمه

اونی که شغل خوب و درآمد عالی و کار بی دردسر داره

اونی که از همه خوشگل تر و ناناز تره

اونی که انتخاباش درستن و غلط نداشته تا حالا جایی بوده که باید میبوده

اونی که آرزوهاش برآوردس و شانس یاره هر روزشه

خلاصه اونی بودم که هر روز تو رویامه.

الان فاصله دارم با این آدم اما میدونم واسه رسیدن بهش باید بجنگم اونقدری که هر شب پرغصه باشم و صبحا انرژی تازه داشته باشم

راه رسیدن که راحت نیست!هست؟؟؟


میشه لطفا طلب صبر کنید برای مادر و پدری که بچه چهارسالشو از دست داد

برای برادری که برادر چهارسالش از دنیا رفت.


تمام این چند ساعت دعا می کردم زنده بمونه امید داشتم بمونه یعنی میگفتم چیزی نیست یه تصادف کوچیکه ولی الان؟؟؟ 

الان امید برام مرده آرزو برام معنا نداره

صدای فریاد برادرش تا اینجا میرسه ضجه های مادرش واسه پسری که جلوش بازی میکرد و الان ؟؟الان زیر پارچه سفیده

من غریبه توان شنیدن ندارم واااای به حال مادرش،پدرش،برادرش

میلاد عاشق ابوالفضل بود عاشقانه دوستش داشت و بعد بیست سال که به دنیا اومد براش حکم یه دنیا و بهشت و داشت الان؟؟؟الان ؟؟دلم گرفته براش.

نمیشد خدا بشنوه صدای مادرشو؟؟نمیشد جواب این‌همه دعا بشه زنده موندنش؟؟

چرا نشنید پس؟؟؟


هر سری پیش خودم میگم همه چی رو روالی که میخوام و ایول به این موقعیت

یهو از یه جا و یطوری میخورم که حدود نیم ساعت میگم چی شد چطو شد؟؟

کلا این روزگارم بازیش گرفته با من

انگار هرچی میخوام ازش دور بشم بیشتر میاد سراغم ‍♀️

بعد مدت ها سلام


•فَإِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بَابِکَ فَبِمَنْ أَلُوذُ وَ إِنْ رَدَدْتَنِی عَنْ جَنَابِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ.

 پس اگر مرا از درگاه خویش برانی، به چه کسی ملتجی شوم!؟ 

و اگر مرا از آستانت ردّ کنی، به چه کسی پناه آورم!؟

 من جز تو کیو دارم؟


یه وقتی از وقتاتون بزنید زیر همه چی!

مثل الان من هنوز بیدارم چایی میخورم تو خونه که همه خوابن میچرخم و با خودم آهنگ زمزمه میکنم؛ به صدای باد گوش میدم ،هوای خنک سحر و نفس میکشم،و باهرفکری که میاد تو ذهنم که زهر کنه این لحظه ها رو بی توجهی میکنم

عب نداره اگه تا ۱۰ صب بخوابم !کارامو دیرتر انجام بدم و یکمیش هول هولکی بشه و شاید به چندتاشم نرسم

مگه چند تا دم سحری خرداد و ماه رمضون تو آخر فصل بهارُ قرارِ تجربه کنم؟

بیخیال برنامه ریزی و این حرفا الانُ عشقه 


از اول سال جدید با خودم قرار دارم بیشتر سکوت کنم و کمتر دخالت تا حالاش خوب بود که رسید به امروز 

میدونی خیلی سخته بی عدالتی ببینی و حرف نزنی.نا حقی ببینی و سکوت کنی،آزار ببینی و عکس العمل نشون ندی.

سخته خب امشب ناچار به عکس العمل شدم رسید به اونجایی که نباید و حرف زدمعملا میشه گفت حساب این دو ماه و خورده ای تسویه شد

هم خوشحالم هم ناراحت

آیا این حالت عادیست؟؟



تا حالا شده تو  رابطه ای باشین که حس کنین راه اشتباهه 

اما انقدری بی حوصله باشین ک از حضور آدم جدید و شروع رابطه جدید فرار کنید.

هزارتا کلیپ روانشناسی ام بگه ول کن بره

ول کنی بره اماااااا باز ی بهونه پیدا کنی و برگردی ولی خب بازمهمون داستان

چرا ی اشتباه و چند بار تکرار میکنیم؟؟


یه وقتا یه مریضی میاد سراغمون و ضعیفمون میکنه! اما بعدش که حالمون خوب شد میبینیم به بهانه همون مریضی لاغر شدیم و لباسایی که گوشه کمد و کشو خاک میخوردن و حسرت پوشیدنشون به دلمون بود، میشه اندازه تنمون؟ میخوام بگم گاهی‌ام غصه‌ها میان، ضعیفت میکنن، لاغرت میکنن، تا قد آغوش اونی بشی که قراره بیاد و با بودنش غصه‌هاتو بگیره! جدا از اینکه خدا دردو داد که تو درمونم شی، ضعیفم کرد که تو قدرتم شی! نگران من نباش! حال من خوب باشه با توئه. بدم باشه تو خوبش میکنی


هر روز می گذشت و جنگ من با خودم بیشتر می شد.نمره های پایین لب مرز و گاهی تجدیدی حرفای زده شده از دوست و خانواده عدم انگیزه و امید به بهتر شدن و اوضاعی که هرلحظه بدتر می شد و من.جهنم و سه سال تحمل کردم.

پیش دانشگاهی که بودم به خودم قول دادم کنکور تغییر رشته بدم اوضاع ریاضی و فیزیک بهتر شده بود اما هندسه تحلیلی بازهم تموم ساخته های تا الان و ازم گرفت.گریه تو کتابخونه و حرفای معلم جلوی همکلاسیام سال دوم دبیرستان و حس تحقیر شدن هرگز از یادم نمیره.نقطه های پررنگ زندگیمن با چاشنی گرفتن نفس

روزهام سخت میگذشت و وقتی اوضاع خوب دوستای دیگه رو میدیدم نفرتم بالاتر میرفت اما چرا رها نمیکردم؟؟چون بلد نبودم راهنمای خوب نداشتم تابستون سال سومم بخاطر درس فیزیک و نمره پایینم از دست داده بودم و کنکور پیش رو و امتحان های دیگه فشار عصبیمو بیشتر میکرد


دوران دبیرستان یه دوستی داشتم صمیمی قرار شد هردو بریم ریاضی و باهم پیش بریم انتخاب رشته من انتخابم ریاضی بود درحالی ک قلبا به رشته انسانی علاقه داشتم یا شایدم تجربی به هرحال

موقع سال تحصیلی وقتی سر کلاس ریاضی نشستم خبری از دوست صمیمی نشد پیگیر شدم و فهمیدم بخاطر مشکلات خانوادگی از محلمون رفتن انموقع به این فکر کردم تادیرنشده رشتمو عوض کنم اما وقتی باهاش صحبت کردم قرارمون شد هردو بخونیم و دانشگاه با هم باشیم.

با سختی فراوون وقتی میگم سختی به این فکر کنید سطح متوسطی که جون کند تا یادبگیره!عذاب کشید!گریه کرد! تحقیرشد و بارها شکست تا خودشو برسونه به چندقدمی بهتر از خودش.

اثرات این حال بد همچنان بافرد دست و پنجه نرم میکند.


عمرِ مفید ما روزهایی است که عشق ورزیده ایم ؛ دوست داشتیم و دوست داشته شدیم . لحظه هایی که به پشتوانه ی عشق از تمامِ ناملایمت های زندگی عبور کرده ایم ؛ عشق ، بزرگ ترین نعمتی است که قسمتِ هر قلبی نمی شود ؛ چه بسیارند کسانی که از کنارتان عبور می کنند ، زنده اند ، گاهی زندگی هم می کنند اما هرگز ، عشق ، معجزه اش را به آنها نشان نداده است . مهم نیست فقیر باشی یا غنی ، درک داشته باشی یا مدرک ؛ عشق ، تو را در هر سنّی که باشی تازه می کند و به تو قدرتی می دهد که هیچ نیرویی در این جهان نمی تواند به کسی بدهد ؛ اگر عاشق هستید به خودتان ببالید که زیبایی های زندگی را چندین برابر می بینید وَ هرگز ، هرگز به غرورتان اجازه ندهید شما را از این نعمت محروم کند .


این روزگارعادت داره به غافلگیر کردن.

ضربه هاش کاری و اثرگذار.

یه وقتایی ضربه میزنه که انتظار نداری و درست اوج خوشیته

اونوقتی که برنامه هاتو چیدی و میخوای پیش بری یهو همه چی میریزه به هم.

آره خلاصه و الان تو ۵۰ درصد همون یهویی ضربه ام و فعلا منتظر که نتیجه چی میشه میدونم که تهش خوبه و خیریت داره برام همونجور که همیشه داشته❤


زمان جزوه نویسی حرفای استادم به زور خلاصه میکردم مینوشتم 

تازه از اون خلاصه ام ۵ نفر دیگه کپی میگرفتن که وقت امتحان پر علامت سوال بود برامون

چطو حوصلتون میکشه کلاس۱۲۰ دقیقه رو ضبط میکنید و میاید جزوه اش میکنید؟؟

امروز ی همچین جزوه ای نوشتیم که قششششششششششنگ ۵ ساعت زمان برد البته یه واو هم‌نباید جا میفتاد.

در حال حاضر فاقد دست راستم هستم.

همه بچه های علوم و معارف اسلامی خدا صبر بده بهشون.


به نظر من جمله یک روح در دو جسم کلا غلطه

تا ۷ساعت پیش به این جمله معتقد بودم و حالا نیستم.

چطور میتونه کسی ادعا کنه که با همسر، دوست یا هر شخص دیگه ای روحی ست در دو بدن؟ مگه طرف مقابل خصوصیات، رفتار و علایق متفاوت نداره؟ مگه نه اینکه یه انسان مجزاست؟؟؟

نظر شما چیه؟؟مخالفید یا موافق؟؟ ‍

ادامه مطلب


اونی که قرار بود ساعت۱۱ بخوابه و هنوز بیداره کیه؟؟؟

خلاصه که بیداریم و خسته و بیخواب در عین خواب آلودگی

دنیا در عین بزرگی خیلی خیلی خیلی کوچیکه

شما فک کن دوستت به مشکل خانوادگی خورده با خانواده همسر

مادر همسرتون مسیرشون مترو خور باشه و بعد یکسال برید دیدن یکی از دوستاتون.حین تعریف و صحبت رفیقتون بخواد عکس عقدتونو نشون بدید شمام شروع به معرفی کنید که دوستتون یهو بگه اااا این خانومه آشناس کجا دیدم کجا دیدم ؟که معلوم بشه مادرشوهر عزیزتون با این دوستتون هم مسیرن و به طور ناخوداگاهی اکثر روزا تو یه قطار میشینن و خیلی اتفاقی دوستتون شاهد صحبت ایشون با دوستشون در خصوص شما باشن.

خلاصه که مراقب باشید ممکنه کناریتون یه روزی نزدیک ترین فرد به شما باشه


به فاصله پنج ساعت تار موی دیگه ام سفید شد

اتفاقی دیدمش وقتی جلوی آینه با آواز عاشق قمیشی موهایم راشانه میکردم

سفید شدنش را به چَشم دیدم  قَلبم گرفت خفگی کار دستم داد و اشک از گوشه چشمم چکید با ریختنش لبخند تلخ نبودنت روی لبهایم آمد 

یادم آند گفتی توجیهم کردی خطایی نداشته ای 

لمسش کردم وتکرار کردم تو یادگار ترین روز منی


دکتر دیوید شوارتز میگه : باور و اعتقاداتی وسیع و بزرگ داشته باش ، اندازه‌ی موفقیتت با توجه به اندازه‌ی باورهات ارزیابی میشه ؛ اگر به اهداف کوچک فکر کنی ، باید انتظار پیروزی‌های کوچک رو هم داشته باشی . پس به اهدافِ بزرگ فکر کن ، و موفقیت‌های بزرگ رو ازآنِ خودت کن . اون‌هایی که اعتقاد دارن می‌تونن کوه رو جابجا کنن ، این‌کار رو انجام خواهند داد ! و اون‌ها که میگن نمی‌تونن ، نمی‌تونن انجامش بدن . باورها ، محرک و انرژیِ فعال‌سازی‌ِ توان و قدرتِ ما برای انجام کارها هستن » شده تابه‌حال وقتی هیچ نشونه‌ای مبنی بر موفقیت نبوده ، به رسیدن» از ته دل باور داشته باشین و بهش برسین ؟

 برام تعریف کنید :)


چند روز دیگه مونده تا وارد سال جدید زندگیم بشم

حسابی واسش دلهره دارم 

نمیدونم تا اون موقع هستم یا نه! اگر باشم خیلی کارا هست مث استرس کمتر،اعتمادبه نفس بیشتر

عاشق ماه تولدم هستم اسمش که میاد یه لذت خاصی تو وجودم میپیچه

همچنان از بزرگ‌شدن میترسم و دلم میخواد روزا خیلی طولانی بگذره ولی خب نمیشه و حرص میخورم.

حواسم هست آدمای زندگیمو دارم کمتر میکنم و حال خودمو خوبتر❤

با تمام دلهره ام میدونم امسال جذابتر،زیباتر،قشنگ تر با کمترین میزان خطا و اشتباهه☺️

✅شب اول 

✅۲۹ روز

 


سفر اولم به شمال اونم رامسر شاید بیست سالگی یا بیست و دوسالگیم بود اون وقتا گوشی اندرویددو یا سه بود و من یه نه چندان عالیشو داشتم سفر کاروانی بود و چندتا ازدوستام همراهم

 دوست داشتم عکسای قشنگ داشته باشیم و طبیعت سبز و بارونیش با عکسا یادگاربمونه برام.

کیفیت گوشی بچه ها بهتر بود و خواستم گیرنده عکسا باشن ساحل سنگی و بارون و لباسای خیس شدن خاطره من از اولین شمال زندگیم 

برگشتیم و عکسا رو گرفتم بخاطر نبود سیستم و خراب شدن رَم گوشی عکسا از بین رفت حالا فقط چندتا تصویر و تله کابین و سبزی بی پایان و صدای موج دریا برام مونده

حالا که دیگه گوشی با کیفیت تر دارم سفرشمال برام جور نشده دوستام سرشون شلوغه

آرزو دارم بازم برم همون تیکه جا همون یه تیکه رامسر که دلم و پیش خودش نگه داشته❤

اگر اهل خطه سرسبز هستید جای منم از بارون و مه و قشنگی اش لذت ببرید و بدونید یکی هر روز دلش هوای اونجا رو داره❤


اونی که دارن حقشو ناحق میکنن

دوماه داره میدوئه باز اونا قویترن 

دیشب تا صب نخوابیده و از بی انصافی آدما شوکه اس و باورش نمیشه ذات آدم میتونه انقدر بد باشه

کیه؟؟کیه؟؟

مَنَم مَنَم مَن مَن

خلاصه که با ذکر خدایا جز تو کسی و ندارم حواست باشه یکمم سمت منو نگاه کن کفه ترازوی اینور سبکه سپردیمش دست خودش

دعا کنید برای عدم وجود اعتماد بنفس در وجود این جانب که بره بالا بلکه یه ذره کم بشه نا امیدیمون


☁️ زندگی متحیر کننده و شگفت انگیزه ، 

و همینطور مهیب و عظیم و ترسناک و بعدش باز تورو حیرت‌زده می‌کنه ! 

و درفاصله‌ی بین شگفت‌انگیز بودن و ترسناک بودنش ، زندگی خیلی معمولیه و جریانِ عادیِ خودش رو داره  

موقعی که برات روی خوب و شگفت‌انگیزش رو نشون میده ،

 تا میتونی هرلحظه رو با دمی به درون بکش و ازش استفاده کن ،

 به‌وقتِ ترسناک بودنش قوی باش و طاقت بیار ، 

و وقتی باز روالِ عادی‌ و نرمالش رو به‌دست اورد آروم باش و حالا وقتِ بازدمه  

و همینه ، زندگی درعینِ حال که مایه‌ی دل‌شکستگیه و اندوه آور ، لحظه‌ای بعد شگفت‌انگیزه و شفابخشِ روح  

زندگیِ غم‌انگیزِ حیرت‌آور و شفادهنده و ترسناک و معمولی ، به طرزِ نفس‌گیر و هیجان انگیزی زیباست !» 

☁️ همیشه به وقتِ ترسناک بودنش جمله‌ی سهراب رو تحریف می‌کنم و با خودم میگم : صبور باش و وسیع و سربه‌زیر و سخت ! و معلومه که از پسش برمیایم ! معلومه که از پسِ هرآسمونِ پرابرو گرفته ، آفتابی‌هست و درخشش و فرصتِ استراحت و آرامش و بالیدنی .

پس انتخابم اینه که ابرای مهیبِ دل‌گرفتگی رو کنار بزنم و به آفتابِ درخشان و شگفت‌انگیزِ زندگی فرصتِ تابیدن بدم



دخالت 

اصلا قشنگ‌نیس نه تو زندگی بقیه بلکه میبینی چیزی برای دیگری خطر داره یا حقش داره پایمال میشه عصبی میشی و سر همین عصبانیت تو چیزی که بهت مربوط نیس دخالت میکنی حالا میخواد دوستت باشه یا اعضای خانوادت

این خصلت بده منه اذیت ببینم یا یکی که به دیگری زور میگه آتیش میگیرم و میشه عصبانیت آنی و بعدش دخالت

خیلی جاها پشیمون شدم چون فرد مظلوم آخرش برگشته سمت ظالمش به هر حال انگار تلاشم برای زود از کوره در نرفتن و بی اهمیت شدن به اتفاقات کم بوده 

بیشترش باید کنم.

روز سوم.

شب بیست و هفتم.


عادت کردن

عادت کردن کار سختیه بعضی وقتام راحت!

شنیدم که میگن اگر کاریو ۲۱ روز پشت هم‌انجام بدی میشه جزو روتین روزانت و عادی شده برات حالا میخواد ورزش باشه،صبح زود بیدار شدن،زیادغذا خوردن،خوش پوش بودن،خوش اخلاق بودن،دعا خواندن  یا هر چی

برای من این نیست وقتی میخوام به چیزی عادت کنم شروع به انجامش که میکنم و متمرکز میشم روی هدفم؛  حتی اگر سی روز هم بگذره باز هم عادت نمیشه و خیلی زود فراموشم میشه چون ذهنم میدونه که میخوام برام عادی بشه و جلوش مقاومت میکنه نمیپذیره و با پافشاریمم کاری پیش نمیره تمرکزم بیشتر شدنی راه های مختلف که به ذهنم میرسه گیج میشم آرامشم به هم میخوره و ازشدت گیجی و عصبانیت بیخیالش میشم.

خلاصه که عادت کردن مثل رد کردن خان های شاهنامه است برای من بعضی ‌کارهام انقدر آسون میشه جزو اتفاقات زندگیم که خودم باورم‌نمیشه نمیدونم علتش چیه پذیرش ذهنیه یا اینکه چون فکرمو روی آن موضوع متمرکز نمیکنم باعث پیشرفتشه .

شما چه راهی دارید برای ایجاد عادت های مختلف؟


یک سری نکات باید یادت باشه!

کتاب خوندن، تفریح داشتن،وقت برای خودت گذاشتن،دعا خوندن و

یادت که چه عرض کنم بشه جزئی از وجودت؛ چندبار سعی کردی ونشد و رهاش کردی اینبار قرص و محکم پاش بمون سختیاش،تنبلیاش،فرار کردناش،دیر نتیجه دیدناش پاش که بمونی همه اینا میشه و وقتی میتونی بگی قوی هستی که جلو اینا بایستی نه اینکه حاضر و آماده در وجودت باشه(ع،م،خ پ،ح،ل،ص ش)

 

✅روز ششم

✅شب بیست و ششم


قدردآنی

تشکر و قدردانی کردن رفتاریه که همه انتظارشو داریم شخصا اعتقاد دارم بابت کارهایی که انجام میدم تشکرکلامی پشتش باشه در حد یه خدا قوت و ممنون، چرا؟؟ چون بهم انگیزه میده یادم میندازه کارم هر چند کوچیک برای دیگران ارزش داشته مگه نه اینکه همه چی بهم ربط داره تو دنیا و کوچیک بزرگ‌کارامون تاثیرگذاره زندگی دیگرانِ

 بین دوستا و همسایه ها و همکارا سعی کردم حس ارزشمندی و اینکه کارشون چقدر تاثیر داره روی پیشبرد کارم و آرامشم با تشکر کردن نشون بدم

در مقابلش این رفتارم در داخل خونه و خانواده میتونم بگم خیلی کمه شاید ۳۰ درصد قدردآن زحمات خانواده ام .خوب که نگاه میکنم میبینم یه وقتایی، حتی صفردرصد بوده و توقعم بیش از حدبوده بجای تشکر طلب کار بودم و بانگاه به شرایط حرف زدم و ندیدم اینجایی که ایستادم بخاطر تلاش کیا بوده.رنجا و زحمتا رو ندیدم و فقط حداعلایی که دلم میخواسته باشه و نبوده به چشمم اومده

حالا امشب میخوام به خودم بگم یادت باشه امسالتُ قدردآن نزدیک ترین آدمای زندگیت باشی

 

✅روز پنجم

✅شب بیست و چهارم


عادت کردن

عادت کردن کار سختیه بعضی وقتام راحت!

شنیدم که میگن اگر کاریو ۲۱ روز پشت هم‌انجام بدی میشه جزو روتین روزانت و عادی شده برات حالا میخواد ورزش باشه،صبح زود بیدار شدن،زیادغذا خوردن،خوش پوش بودن،خوش اخلاق بودن،دعا خواندن  یا هر چی

برای من این نیست وقتی میخوام به چیزی عادت کنم شروع به انجامش که میکنم و متمرکز میشم روی هدفم؛  حتی اگر سی روز هم بگذره باز هم عادت نمیشه و خیلی زود فراموشم میشه چون ذهنم میدونه که میخوام برام عادی بشه و جلوش مقاومت میکنه نمیپذیره و با پافشاریمم کاری پیش نمیره تمرکزم بیشتر شدنی راه های مختلف که به ذهنم میرسه گیج میشم آرامشم به هم میخوره و ازشدت گیجی و عصبانیت بیخیالش میشم.

خلاصه که عادت کردن مثل رد کردن خان های شاهنامه است برای من بعضی ‌کارهام انقدر آسون میشه جزو اتفاقات زندگیم که خودم باورم‌نمیشه نمیدونم علتش چیه پذیرش ذهنیه یا اینکه چون فکرمو روی آن موضوع متمرکز نمیکنم باعث پیشرفتشه .

شما چه راهی دارید برای ایجاد عادت های مختلف؟

✅روز سوم

✅شب بیست و ششم


دخالت 

اصلا قشنگ‌نیس نه تو زندگی بقیه بلکه میبینی چیزی برای دیگری خطر داره یا حقش داره پایمال میشه عصبی میشی و سر همین عصبانیت تو چیزی که بهت مربوط نیس دخالت میکنی حالا میخواد دوستت باشه یا اعضای خانوادت

این خصلت بده منه اذیت ببینم یا یکی که به دیگری زور میگه آتیش میگیرم و میشه عصبانیت آنی و بعدش دخالت

خیلی جاها پشیمون شدم چون فرد مظلوم آخرش برگشته سمت ظالمش به هر حال انگار تلاشم برای زود از کوره در نرفتن و بی اهمیت شدن به اتفاقات کم بوده 

بیشترش باید کنم.

✅روز سوم.

✅شب بیست و هفتم.


چند روز دیگه مونده تا وارد سال جدید زندگیم بشم

حسابی واسش دلهره دارم 

نمیدونم تا اون موقع هستم یا نه! اگر باشم خیلی کارا هست مث استرس کمتر،اعتمادبه نفس بیشتر

عاشق ماه تولدم هستم اسمش که میاد یه لذت خاصی تو وجودم میپیچه

همچنان از بزرگ‌شدن میترسم و دلم میخواد روزا خیلی طولانی بگذره ولی خب نمیشه و حرص میخورم.

حواسم هست آدمای زندگیمو دارم کمتر میکنم و حال خودمو خوبتر❤

با تمام دلهره ام میدونم امسال جذابتر،زیباتر،قشنگ تر با کمترین میزان خطا و اشتباهه☺️

✅شب اول 

✅۲۹ روز

 


استرس

ترس،استرس،اضطراب،دلهره،گریز حس هایی هست که این روزا باهاش دست و پنجه نرم میکنم هر چقدر بهش نزدیک میشم ترس ام بیشتر میشه،نگاهم بیشتر به گذشته ام میفته قلبم از شدت دلهره میگیره و مغزم فرمان میده آروم باش طبیعیه هیچ سالی اینطور نبودی درست انا طرق یک قاعده نانوشته تجربه حس های مختلف کمی دیرتر برات پیش میاد ولی دل که نمیشنوه بد میکوبه و تنگی نفس حاصل میشه و دلم گریه میخواد.

دل داری دادن به خودم این روزا شده همراهم و هر کجا حواسش بهم هست.

گذشته بدی نداشتم آروم بوده و بالا پایینش شیب اش کم ولی انتخابام آخ از اونا که گریبان منو گرفتنو حالم،حالم بد میشه از نسیم خاطراتش

چقدر حرف برای گفتن داشتم

میشه این چند روزه باقی مونده خوب بگذره یه اتفاق خاص یه معجزه شاید؟؟

روز و شبش و فرداش که شاد نیس پر غصه اس  حالا که نیاز دارم به دلیل خارجی این باید باشه بزرگیتو شکر

 

✅شب بیست و یکم

✅روز هشتم


یک سری نکات باید یادت باشه!

کتاب خوندن، تفریح داشتن،وقت برای خودت گذاشتن،دعا خوندن و

یادت که چه عرض کنم بشه جزئی از وجودت؛ چندبار سعی کردی ونشد و رهاش کردی اینبار قرص و محکم پاش بمون سختیاش،تنبلیاش،فرار کردناش،دیر نتیجه دیدناش پاش که بمونی همه اینا میشه و وقتی میتونی بگی قوی هستی که جلو اینا بایستی نه اینکه حاضر و آماده در وجودت باشه(ع،م،خ پ،ح،ل،ص ش)

 

✅روز ششم

✅شب بیست و سوم


من عاشق امروزم 

عاشق لحظه به لحظه اش؛ ثانیه به ثانیه اش

حتی اگر مناسبتای ناراحت کننده بیفته امروز ، به همون اندازه مناسبتهای قشنگم داشته.

امروز برای من سال تموم میشه، سال جدیدم آغاز میشه ته دلم امید دارم امسالم پر روشنیه پر مهر و قشنگی پر سبزی و نور

خلاصه که همه درگیرن و یادشون نیس امروز منو 

پس تولدم مبارک خودم.

 

 

 


اتفاقات خیلی سریع روی من تاثیر میذارن

کوچکترین اتفاق بد حالمو بد میکنه،ذهن را شلوغ و روی کارآیی و روز و روابطم تاثیر گذاره.

چه موضوع شغلی باشه چه خانوادگی و چه در ابعاد بزرگتر در حد جامعه و . باشه.

اصلا اتفاق قشنگی نیست تاثیر گرفتن از هر اتفاق درگیر میشم و همه چی به هم میریزه 

قرارداشته باشم کنسل میکنم و کاری دستن باشه رها

میشینم به فکر کردن و فکر کردن و فکر انقدر که از شدت بلاتکلیفی به مردن فکر میکنم و شروع به ناسزا گفتن به خودم که این چه راهی انتخاب کردم،این چرا اینکار و کرد،چرا فلان اتفاق افتاد و

مقصر اصلی و خودم میدونم و بخاطر کرده و نکرده از خودم حساب پس میگیرم.قلبم از کارام به درد میاد چون فقط به بُعد بد ماجرا فکر میکنم.انتخابای غلط راه های اشتباه 

این کار قشنگ نیست ! اگر بلدید راه بگید تا یاد بگیرم

اگر اتفاقای دور و اطراف و نسبت به خدتون خوب کنترل میکنید یک هیچ از بقیه جلوترید قدر بدونید


خلاصه که رفتیم تولد دستمون

خیلی خوش گذشت از وقتی راه افتادم حس خوبی بود و وقتی برگشتم همچنان انرژی مثبت همراهم بود.

از قشنگی و حس خوبش هر چی بگم کم گفتم.

چند ساله دارم شرکت میکنم و  این بار حس فوق العاده ای داشتم.

یه اتفاق خوبیم افتاد که بماند چی بود امیدوارم ادامه دار باشه.

افراد جدید که باهاشون آشنا شدم مهربون بودن و در عین تفاوت ۳۶۰ درجه ایمون از معاشرت باهاشون لذت بردم 

باشه براتون از این مهمونیا الهی


دارم سعی میکنم به فکرام نظم بدم جمع و جورشون کنم مرتب بزارمشون یه گوشه و هر وقت خواستم برم سراغشون

در هم بودنشون انقدر بوده که از خوابم پرونده

حالا هر چی میچینم میبینم خرابتر شده دارم در دریای افکار مختلف بی سر و سامون غرق میشم

هیچی سر جاش نیست از عاقبت فکر کردن میترسم

شب بخیر


سال گذشته همین آذر خودمون وسطاش جایی بودم که احساس تنهایی میکردم حکایت همون در میان جمع و تنها بودنه!

خلاصه که از شدت تنهایی رو به فرار کردن میرفتم که !گوشی و درآوردم و یادداشت و باز کردم و نوشتم همونجا میون همون آدما هر چی که میحواستم اون لحظه باشه و نبود!

امسال طرفای شهریور ومهر وقت گوشی تی ی نگاه بهش انداختم و یه لبخند مسخره و پاکش کردم.!

خنده ام گرفته بود از حس و حال و عکس العمل آن موقع

امسال ولی فرق داشت همه چی فرق داشت  انگاری تمام چیزایی که خواسته بودم امسال بود نمیدونم همش بود یا نه ولی بود .


 سی سالگی به بعد که عاشق شوی

دیگر اسمش را نمی نویسی کف دستت ودورش قلب بکشی

یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسیات وهی نگاهش کنی

سی سالگی به بعد که عاشق شوی

یک عصر جمعه ی زمستانی

یک لیوان چای می ریزی می نشینی پشت پنجره

و تمام شهر را در بارانی که نمی بارد

با خیالش قدم می زنی !

• روشنک شولی . . . . . 

و من همانم که سی ساله نشده چای می ریزم آهنگ پلی میکنم و در خیالم با او میرقصم و میرقصم و م ی ر ق ص م


علائم استرس و اضطراب  برای شما چی بوده؟؟

برادرم یک هفتس گوشاش وز وز میکنه از شدتش جیغ میزنه و ما پا به پاش گریه میکنیم دکتر متخصص و فوق تخصص گوش رفته چیزی نبوده!

مغز و اعصاب و ام آر آی رفته همه چی عادی بوده و سالم

۴روزه خوب بود نفس میکشیدیم اما  امروز باز شروع شد

 

شاید از استرس و اضطراب باشه!شما تجربه ای دارید؟؟


چند هفته اس درگیریم زندگیمون مختل شده و فشار عصبی و روانی روی همه ما زیاده دیگه مطمئن شدم اون که خوب بشه ما میفتیم

به زور سر پا ایستادیم و خودمون قوی نشون میدیم

با دردش درد میکشیم و با هر بی حالیش یه جون از دست میدیم.

نمیدونم این ماجرا چیه و از کجا سر ما نازل شده  

سردر گمیم به معنای واقعی نه علت میدونیم و نه درمون. 

درد کشیدناش طاقت برامون نگذاشته بابا؟؟محکم ترین فرد خونه ام کم آورده دیگه

دعا کنید لطفا این روزا بیش از هرچیز بهش نیاز داریم بلکه فرجی بشه


طرحام مونده.

ناهار نخوردم.

تا یک ساعت دیگه نور میره.

اتاقم نور نداره و عملا چهار دیواری بی پنجره اس

از وقتی رسیدم مهمون اومده،باید صبر کنم تا برن و ناها بخورم و کارمو شروع کنم

وقت کمه. با این سرعتی که روزگار داره خیلی وقت کم میارم.


حقیقتا من یک نفر نیستم 

چهار نفرم در یک جسم نیمه ضعیف که تمام تلاششو میکنه با تمام ضعفاش قوی به نظر بیاد

سعی می کنهکار و علاقه و دوستان و خانواده رو همزمان پیش ببره،کسی ازش دلخور نشه.

 برای علاقه هایی که تاالان ازشون گذشتم تلاش میکنم و نه تنها خسته نمیشم حالمن از قبل بهتره.

دبیرستان میگفتن علاقه رو بیخیال طبق جامعه ات پیش برو.بعد درکتارش علاقه ام برس.

اما حالا میگم وقتی علاقه نباشه تو ی ماشینی بی هیچ حس زندگی

حس زندگی اینروزا برام قابل لمس تره


بعد یکسال فهمیدم اونی که باعث شد تا جایی که میخواستم استخدام نشم یکی از صمیمی ترین دوستام بوده .

یک هفته اس دارم فک میکنم چرا؟؟؟

چجوری براش راحت بوده با آینده شغلی که نه با آینده زندگی یه نفر بازی کنه؟؟

لعنتی دلمم نمیاد نفرینش کنم !!!ارومم نمیشم و اخلاقم مزخرف شده سر جنگ با همه دارم 

یجوری باید اروم بشم

عنوان؟؟؟برای همون آدمه

کاش فراموشش کنم.


کلمات بار معنایی زیادی دارن.

چرا فکر میکنیم فقط باید با هفت پشت غریبه،بقال سر کوچه و راننده تاکسی،همکلاسی دانشگات و همسایه دو کوچه اونطرف تر خوب و مودب صحبت کرد؟؟؟مواظب کلمات بود؟؟

پای پست یه نفر نوشته بودم که از یکی خوردم و ناخوداگاه منتظر دومی ام امروز اتفاق افتاد.

پدر،مادر،برادر،اعضای فامیل پدری،مادری،دوست ده سالت،همکار صمیمی محل کارت،پارتنرت، عشقت،همسرت،فرزندت و کسانی ان که تو بیشتر از آدمای بالای متن باهاشون در ارتباطی !

 صمیمی تر حرف میزنی و ناخوداگاه دیگه مواظب کلماتت نیستی،حواست نیس کدومشون باجملت می رنجن،برات عادی شدن و دیگه اهمیتی برات  نداره ؛ چیزی که برای تو مهم نیس شاید برای اون مهم ترینه

در کنار رعایت ادب لیست بالا حواسمون باشه آدمای مهم زندگیمون  کیا هستن

ممکنه یه وقت نگاه کنیم و ببینم طرف کیلومترها ازمون فاصله گرفته


. زندگی پستی و بلندی داره، ناراحتی داره شادی داره گریه و خنده داره همه‌چیز داره واسه همینم زندگی” شده اسمش نمیتونم من این کلمه رو بدون همه‌ی چیزایی که گفتم تصور کنم غصه‌ها و ناراحتیا و شکستا هستن که ما رو قوی میکنن به ما درس میدن و کاری میکنن که قدر لحظه‌های شادمون رو بدونیم همین شادیا هستن که باعث میشن بتونیم با همه‌ی اون غصه‌ها و چیزای منفی کنار بیاییم. با همه‌ی این مکافات و مصیبتا من زندگی رو هنوزم دوس دارم. این حس باعث میشه که ناراحتیا رو بذارم یه گوشه‌ی ذهنم ( که فراموشم نشه ) و به زندگیم ادامه بدم و واسه آینده تلاش کنم ( با زانوی غم بغل کردن به هیچ‌جا نمیرسیم و هیچ کمکی به کسی هم متاسفانه نمیکنیم ) .

اینو ی جایی خونده بودم و داخل نت گوشیم بود 

بمونه اینجا


نمیدونم دردم چیه!

نشستم can kenarim/murat boz گوش میدم و غم عالمی که نمیدونم‌منشاش چیه آوار شده سرم 

شایدم میدونم و خودمو زدم به اون راه.

نوتفیکیشن هارو میبینم و میخونم و بی جواب رد میکنم. ااثرات قرنطینه نیست و من تمام این روزها سر کار بودم تنها فرقش با قبل کم شدن دو ساعته زمانشه

یه چیزی درست نیست انگار!.خیلی وقت بود توقع ام‌از آدما پایین بود ولی چند دقیقه پیش حس کردم انگاری این موضوع و فراموش کرده بودم .

#یادت باشه هر کار میکنی طبق روحیات خودته!منتظر جواب نباش

#باز ک فک کردی خبریه

#توقع 

#قرار نیس همه چی اونجوری پیش بره


تا چند ساعت دیگه سال جدیده

از صبح هر کاری کردیم جزو آخرین های ۹۸ بودخوب!بد،درست!غلط

دل شکستنا. دل به دست آوردنا و

برای حسن ختام این سال : امیدوارم روزای آینده روزای بهتر ،حال دلا حال خوب تر،برکت زندگیا بیشتر،آدمها مهربون تر ، دوست ها رفیق تر و سلامتی مهمون جسم و روح همه آدمها باشه

سال نو  همگی مبارک

#همه چی قشنگ تر میشه

 


قسمت غم انگیز ماحرا:

دو تا از همکارایی که چیزهای زیلدی ازشون یاد گرفتم

حدودا ۱۰ روزه دیگه بطور رسمی از شرکت ما جدا میشن

قسمت شیرین ماجرا:

حرف زدن باهاشون بود اینکه بنظرشون رسالتشون داخل این مجموعه تموم شده و حالا جا برای ما باز میشه

پی نوشت:

بعضی از آدم ها با هر بار جداییشون خاطرات بدی که ازشون داری ام پاک میکنن جاشو با خاطرات خوب پاک میکنن

اما اَمان از بعضی های دیگه که دم رفتنشونم دست از آزارت بر نمیدارن

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها