حال خرابم را دیشب برایتان نوشتم

تا صبح گریه کردم و اشک ریختم 

دم دمای صبح اشک هایم که خشک شد دلم هم آرام گرفت دیگر حرفی برای زدن به خودم و خالقم نداشتم  گویا دریچه اشک ها و حرف هایم به هم متصل هستند.

بماند

در راستای قوی و ضعیف تر شدنم برای من باعث قوی شدنم بود

آنقدر به حرفها فکر کردم و مرور که دیگر توانی برایم نماند 

اما خوشحالم یاد گرفتم از هیچ چیز و هیچ کس انتظاری نداشته باشم نه از همکاران نه دوستان و نه خانواده 

مهری بود از لطفشان بوده و نبود هم نبوده دیگر

از من به شما نصحیت از هیچ کس انتظار نداشته باشید که خانه خراب میشوید‌


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها