هر روز می گذشت و جنگ من با خودم بیشتر می شد.نمره های پایین لب مرز و گاهی تجدیدی حرفای زده شده از دوست و خانواده عدم انگیزه و امید به بهتر شدن و اوضاعی که هرلحظه بدتر می شد و من.جهنم و سه سال تحمل کردم.

پیش دانشگاهی که بودم به خودم قول دادم کنکور تغییر رشته بدم اوضاع ریاضی و فیزیک بهتر شده بود اما هندسه تحلیلی بازهم تموم ساخته های تا الان و ازم گرفت.گریه تو کتابخونه و حرفای معلم جلوی همکلاسیام سال دوم دبیرستان و حس تحقیر شدن هرگز از یادم نمیره.نقطه های پررنگ زندگیمن با چاشنی گرفتن نفس

روزهام سخت میگذشت و وقتی اوضاع خوب دوستای دیگه رو میدیدم نفرتم بالاتر میرفت اما چرا رها نمیکردم؟؟چون بلد نبودم راهنمای خوب نداشتم تابستون سال سومم بخاطر درس فیزیک و نمره پایینم از دست داده بودم و کنکور پیش رو و امتحان های دیگه فشار عصبیمو بیشتر میکرد


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها